foundingدیکشنری انگلیسی به فارسیتاسیس، تاسیس کردن، بنیاد نهادن، ریختن، قالب کردن، ذوب کردن، قالب ریزی کردن، پایه زدن، ساختمان کردن، بر پا کردن، ساختن، تشکیل دادن
نسبت تأمین وجهfunding ratioواژههای مصوب فرهنگستاننسبت داراییهای صندوق بازنشستگی به تعهدات صندوق در ارتباط با مستمریهای بازنشستگی
نسبت تأمین وجهfunding ratioواژههای مصوب فرهنگستاننسبت داراییهای صندوق بازنشستگی به تعهدات صندوق در ارتباط با مستمریهای بازنشستگی
تأمینوجه جمعیcrowdfundingواژههای مصوب فرهنگستاننوعی روش تأمین وجه برای کسبوکارهای جدید از طریق مشارکت مالی جمع پرشماری از مردم که در آن هر فردبخشی از سرمایه را، هرچند اندک، تأمین میکند