garbدیکشنری انگلیسی به فارسیلباس پوشیدن، لباس، کسوت، پوشاک ویژه، طرز، جامه پوشانیدن به، لباس پوشانیدن
زنبورکjew's harp, gewgaw, jew's trump, jaw's harp, trumpواژههای مصوب فرهنگستانساز فلزی یا چوبی با بدنهای نعلشکل و زبانهای که یک سر آن به وسط انحنای ساز وصل میشود
پسماند غذاییgarbageواژههای مصوب فرهنگستانپسماند زیستتخریبپذیر (biodegradable) حاصل از فعالیتهای مرتبط با تولید و مصرف غذا
جامهدیکشنری فارسی به انگلیسیapparel, attire, clothes, clothing, costume, couture, drag, dress, garb, garment, habiliment, raiment, suit, toilet, toilette, vestment, vesture, wear, wearables