gaugedدیکشنری انگلیسی به فارسیاندازه گیری شده، اندازه گرفتن، پیمانه کردن، ازمایش کردن، گرو گذاشتن، شرط بستن
gaggedدیکشنری انگلیسی به فارسیعقب افتاده، محدود کردن، دهان بند بستن، پوزهبند بستن، مانع فراهم کردن برای
gaugesدیکشنری انگلیسی به فارسیسنج ها، اندازه، پیمانه، معیار، درجه، مقیاس، اندازه گیر، وسیله اندازهگیری، گرو، وثیقه، مصرف سنج، اندازه گرفتن، پیمانه کردن، ازمایش کردن، گرو گذاشتن، شرط بستن
gaugeدیکشنری انگلیسی به فارسیاندازه گیری، اندازه، پیمانه، معیار، درجه، مقیاس، اندازه گیر، وسیله اندازهگیری، گرو، وثیقه، مصرف سنج، اندازه گرفتن، پیمانه کردن، ازمایش کردن، گرو گذاشتن، شرط بستن
چَفتۀ پیشتراشgauged archواژههای مصوب فرهنگستانچَفتهای که با قطعات پیشساختۀ سهگوش در اندازههای دقیق و با شکلهای مختلف ساخته میشود