graderدیکشنری انگلیسی به فارسیگریدر، جاده صاف کن، دانش اموز، نمره گذار، شاگرد مدرسه ابتدایی یا متوسطه
graduateدیکشنری انگلیسی به فارسیفارغ التحصیل، لیسانسیه، فارغالتحصیل شدن، بتدریج تغییر یافتن، درجه بندی کردن، دوره اموزشگاهی را بپایان رساندن، دیپلمه، درجه دار، درجهدار
graderدیکشنری انگلیسی به فارسیگریدر، جاده صاف کن، دانش اموز، نمره گذار، شاگرد مدرسه ابتدایی یا متوسطه
graduateدیکشنری انگلیسی به فارسیفارغ التحصیل، لیسانسیه، فارغالتحصیل شدن، بتدریج تغییر یافتن، درجه بندی کردن، دوره اموزشگاهی را بپایان رساندن، دیپلمه، درجه دار، درجهدار
خط همدگرگونیisogradواژههای مصوب فرهنگستانخطی بر روی نقشه یا نمودار که نقاط مربوط به سنگهای دارای درجۀ دگرگونی یکسان را به هم وصل میکند