groundedدیکشنری انگلیسی به فارسیمبتنی بر، بناء کردن، بگل نشاندن، بزمین نشستن، فرود امدن، اصول نخستین را یاد دادن
زمینگیرgroundedواژههای مصوب فرهنگستان1. تجهیزات یا نفراتی که مجاز به پرواز با هواگرد نیستند 2. هواگردی که مجاز به پرواز نیست
granderدیکشنری انگلیسی به فارسیبزرگتر، بزرگ، عظیم، عالی، مجلل، والا، جدی، مشهور، بسیار عالی با شکوه، با وقار
وارددیکشنری فارسی به انگلیسیapplicable, cognizant, connoisseur, conversant, knower, knowledgeable, relevant, sophisticated, well-grounded, well-versed
خبرهدیکشنری فارسی به انگلیسیace, au fait, authority, expert, cognoscente, connoisseur, judge, experienced, familiar, past master, swell, master, versed, well-grounded, well-versed, wizard