groundsدیکشنری انگلیسی به فارسیزمینه، زمین، خاک، پایه، میدان، اساس، پا، سبب، ملاک، مستمسک، کف دریا، بناء کردن، بگل نشاندن، بزمین نشستن، فرود امدن، اصول نخستین را یاد دادن
grantsدیکشنری انگلیسی به فارسیکمک های مالی، عطا، کمک هزینه تحصیلی، امتیاز، اهداء، بخشش، اجازه واگذاری رسمی، حقوق بگیر، دادن، اعطا کردن، عطاء کردن، بخشیدن، تصدیق کردن، مسلم گرفتن
groundدیکشنری انگلیسی به فارسیزمینی، زمین، خاک، زمینه، پایه، میدان، اساس، پا، سبب، ملاک، مستمسک، کف دریا، بناء کردن، بگل نشاندن، بزمین نشستن، فرود امدن، اصول نخستین را یاد دادن، اساسی
battlegroundsدیکشنری انگلیسی به فارسیمیدان های نبرد، نبردگاه، میدان جنگ، رزمگاه، عرصه منازعه، میدان جنگ/میدان نبرد
سابۀ قهوهground coffee, grounds, coffee groundsواژههای مصوب فرهنگستانمجموع ذرات ریزی که از آسیا شدن دانههای قهوه به دست میآید متـ . قهوۀ آسیاشده