humpدیکشنری انگلیسی به فارسیقورباغه، قوز، کوهان، گوژ، پیاده روی، برامدگی گرد، قوز کردن، تروشرویی کردن، روی کول انداختن
تپۀ تقسیمhumpواژههای مصوب فرهنگستانتپۀ کوچکی که از شیب آن برای آرایش قطارها و اعزام آنها به مسیرهای مختلف استفاده شود
thumpدیکشنری انگلیسی به فارسیتکان دادن، ضربت، سقوط باصدای سنگین، صدای تلپ، سنگین حرکت کردن، سنگینافتادن، با چیز پهن و سنگین زدن
تاپتاپthumpواژههای مصوب فرهنگستانارتعاشی تناوبی یا صدایی محسوس که تایر آن را تولید میکند و احساس کوبشی هماهنگ با چرخش تایر ایجاد میکند