indexesدیکشنری انگلیسی به فارسیشاخص ها، شاخص، فهرست، نمایه، سبابه، فهرست راهنما، راهنما، علامت، نما، جاانگشتی، راهنمای موضوعات، فهرست مواد، فهرست کردن، نشان دادن، دارای فهرست کردن، بفهرست دراوردن، بصورتالفبایی مرتب کردن
indicesدیکشنری انگلیسی به فارسیشاخص ها، شاخص، فهرست، نمایه، سبابه، فهرست راهنما، راهنما، علامت، نما، جاانگشتی، راهنمای موضوعات، فهرست مواد
indexedدیکشنری انگلیسی به فارسینمایه شده، فهرست کردن، نشان دادن، دارای فهرست کردن، بفهرست دراوردن، بصورتالفبایی مرتب کردن
مذابسنجmelt indexerواژههای مصوب فرهنگستانوسیلهای برای سنجش شاخص مذاب شامل دو استوانۀ قائم و هممرکز که درون استوانۀ داخلی یک پیستون حرکت میکنند و در آن استوانۀ دوم، که پوستۀ استوانۀ اول است، تنظیمکنندۀ گرماست