insertدیکشنری انگلیسی به فارسیقرار دادن، الحاق کردن، داخل کردن، در میان گذاشتن، در جوف چیزی گذاردن، جا دادن
insertsدیکشنری انگلیسی به فارسیدرج، الحاق کردن، داخل کردن، در میان گذاشتن، در جوف چیزی گذاردن، جا دادن
insertsدیکشنری انگلیسی به فارسیدرج، الحاق کردن، داخل کردن، در میان گذاشتن، در جوف چیزی گذاردن، جا دادن
insertsدیکشنری انگلیسی به فارسیدرج، الحاق کردن، داخل کردن، در میان گذاشتن، در جوف چیزی گذاردن، جا دادن
لاستیک محافظ سپرbumper insertواژههای مصوب فرهنگستاننوار لاستیکی یا پلاستیکی که برای جلوگیری از خراشیدگی سپر بر روی آن نصب میشود
لایی مصرفیconsumable insertواژههای مصوب فرهنگستانفلز پُرکنی که پیش از جوشکاری در ریشة اتصال قرار داده میشود و بهطور کامل در ریشة اتصال ذوب و جزئی از جوش میشود