insertingدیکشنری انگلیسی به فارسیقرار دادن، الحاق کردن، داخل کردن، در میان گذاشتن، در جوف چیزی گذاردن، جا دادن
توالی درنهشیinsertion sequenceواژههای مصوب فرهنگستاننوعی ترانَهِشه که نخستین بار بهعنوان عامل جهشهای خودبهخودی در اِشِریشیا کُلی (Escherichia Coli) شناخته شده است
جایگیری مهاجرتیmigratory insertionواژههای مصوب فرهنگستانترکیبی از دو فرایند مهاجرت و جایگیری در واکنشهای شیمیایی
کاشت فکرthought insertionواژههای مصوب فرهنگستانهذیانی که در آن فرد باور دارد که افکار بهنحوی مقاومتناپذیر از منابع بیرونی به ذهن او تحمیل میشود