leverدیکشنری انگلیسی به فارسیاهرم، بازو، دسته، دیلم، شاهین، میله اهرم، اهرم کردن، بااهرم بلند کردن، تبدیل به اهرم کردن
اهرمleverواژههای مصوب فرهنگستانیکی از انواع ماشینهای ساده بهصورت میلهای سخت که میتواند حول نقطۀ ثابتی به نام تکیهگاه بچرخد
leversدیکشنری انگلیسی به فارسیاهرم ها، اهرم، بازو، دسته، دیلم، شاهین، میله اهرم، اهرم کردن، بااهرم بلند کردن، تبدیل به اهرم کردن
leveragesدیکشنری انگلیسی به فارسیاهرم ها، قدرت نفوذ، نیرو، وسیله نفوذ، شیوه بکار بردن اهرم، کار اهرم، دستگاه اهرمی
leversدیکشنری انگلیسی به فارسیاهرم ها، اهرم، بازو، دسته، دیلم، شاهین، میله اهرم، اهرم کردن، بااهرم بلند کردن، تبدیل به اهرم کردن
leveragesدیکشنری انگلیسی به فارسیاهرم ها، قدرت نفوذ، نیرو، وسیله نفوذ، شیوه بکار بردن اهرم، کار اهرم، دستگاه اهرمی
دستهراهنماturn signal leverواژههای مصوب فرهنگستاندستهای در سمت چپ فرمان که برای روشن کردن چراغ راهنما از آن استفاده میکنند
دستهگازpower lever, throttle, thrust leverواژههای مصوب فرهنگستاناهرمی در اتاقک خلبان که با آن میتوان دور یا توان موتور را تغییر داد