lineدیکشنری انگلیسی به فارسیخط، ردیف، سطر، مسیر، رده، سیم، رشته، طرح، ریسمان، بند، دهنه، رسن، جاده، لجام، مسیر کهباخط کشی مشخص میشود، خط کشیدن، خط انداختن در، خط دار کردن، اراستن، تراز کردن، استر کردن، پوشاندن
خط دیدline of sight, LOSواژههای مصوب فرهنگستان[علوم جَوّ، نجوم رصدی و آشکارسازها] خطی فرضی نشانگر سیر پرتوِ نور از هدف به چشم [حملونقل هوایی، مهندسی نقشهبرداری] خطی فرضی بین نشانۀ واقع بر تارک عدسی و نقطۀ گرهی عقبی عدسی شیئی دوربین
lineدیکشنری انگلیسی به فارسیخط، ردیف، سطر، مسیر، رده، سیم، رشته، طرح، ریسمان، بند، دهنه، رسن، جاده، لجام، مسیر کهباخط کشی مشخص میشود، خط کشیدن، خط انداختن در، خط دار کردن، اراستن، تراز کردن، استر کردن، پوشاندن