locatedدیکشنری انگلیسی به فارسیواقع شده، قرار دادن، تعیین کردن، تعیین محل کردن، مستقر ساختن، مکانیابی کردن، جای چیزی را معین کردن، معلوم کردن
locatesدیکشنری انگلیسی به فارسیپیدا می کند، قرار دادن، تعیین کردن، تعیین محل کردن، مستقر ساختن، مکانیابی کردن، جای چیزی را معین کردن، معلوم کردن
locateدیکشنری انگلیسی به فارسیپیدا کردن، قرار دادن، تعیین کردن، تعیین محل کردن، مستقر ساختن، مکانیابی کردن، جای چیزی را معین کردن، معلوم کردن
صدابردار مکانlocation sound mixer, location mixerواژههای مصوب فرهنگستانمسئول ضبط صدا و صداآمیزی صداهای ضبطشده، در مکان فیلمبرداری