ملاینتلغتنامه دهخداملاینت . [ م ُ ی َ / ی ِ ن َ ] (از ع ، اِمص ) ملاینة. نرمی کردن . نرمی . خوش رفتاری . مدارا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دستور در لباس ملاینت و مخادعت سخن آغاز کرد و گفت ... (مرزبان نامه چ قزوینی ص <span class="hl" d
ملنگلغتنامه دهخداملنگ . [ م َ ل َ ] (اِخ ) شهری است واقع در جزیره ٔ جاوه ازکشور اندونزی که 341000 تن سکنه دارد. (از لاروس ).
ملنگلغتنامه دهخداملنگ . [ م َ ل َ ] (اِخ ) دهی از بخش میان کنگی است که در شهرستان زابل واقع است و 192 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
ملندلغتنامه دهخداملند. [ م ُ ل َ ] (ص )آنکه گوش می دهد و آنکه می شنود و اطاعت می کند. || بسیارگوینده . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس )
ملنگلغتنامه دهخداملنگ . [ م َ ل َ ] (ص ) مردم مجردسر و پابرهنه . (برهان ). به معنی سر و پا برهنه . (آنندراج ). مردم سر و پا برهنه و مجرد. (فرهنگ رشیدی ) : صفات نور تو روی رخان بسته نقاب صفات ظلمت تو زنگیان عور ملنگ . شاه داعی شیرازی (از آن