millsدیکشنری انگلیسی به فارسیکارخانه ها، ماشین، کارخانه، اسیاب، اسیاب کردن، کنگره دار کردن، عمل اسیاب کردن
smellsدیکشنری انگلیسی به فارسیبوی، بو، بویایی، استشمام، رایحه، شامه، بوکشی، بوییدن، بو کردن، بو دادن، رایحه داشتن، حاکی بودن از