modelledدیکشنری انگلیسی به فارسیمدل سازی شده، شکل دادن، ساختن، نمونه قرار دادن، طراحی کردن، مطابق مدل معینی در اوردن
meddledدیکشنری انگلیسی به فارسیمزاحم، فضولی کردن، در وسط قرار دادن، دخالت بیجا کردن، مداخله کردن، امیختن، ور رفتن