musterدیکشنری انگلیسی به فارسیجمع کن، جمع اوری، لیست اسامی، اجتماع، ارایش، صف، جمع اوری کردن، جمع شدن، فرا خواندن
فراخوانی 1musterواژههای مصوب فرهنگستانجمع کردن خدمه و مسافران در یک مکان خاص بر روی شناور برای بازرسی و انجام برخی تمرینها
mutterدیکشنری انگلیسی به فارسیمهره، غرغر، غرولند، لندلند، سخن زیر لب، غرغر کردن، غرولند کردن، جویده سخن گفتن، من من کردن
mustersدیکشنری انگلیسی به فارسیچشمه، جمع اوری، لیست اسامی، اجتماع، ارایش، صف، جمع اوری کردن، جمع شدن، فرا خواندن
mustersدیکشنری انگلیسی به فارسیچشمه، جمع اوری، لیست اسامی، اجتماع، ارایش، صف، جمع اوری کردن، جمع شدن، فرا خواندن