مقصلغتنامه دهخدامقص . [ م َ ] (اِخ ) ناحیه ای به ظاهر قاهره و بدانجا در مجاعه و طاعون اول مائه هفتم تلی تخمیناً از بیست هزار جسد از مردگان کرده بوده اند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مقسلغتنامه دهخدامقس . [ م َ ق َ ] (ع مص ) شوریدن دل کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مقست نفسه مقسا؛ شورید دل او. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).