portionدیکشنری انگلیسی به فارسیبخشی، سهم، بخش، قسمت، جزء، نصیب، بهره، قطعه، تکه، پاره، شقه، برخه، اری، تسهیم کردن، سهم بندی کردن، بخشیدن
خط جدایشparting lineواژههای مصوب فرهنگستانتقاطع سطح جدایش قالب ریختهگری یا صفحۀ جدایش بین قالبهای پتککاری یا قالب با حفرۀ قالب
خطوارگی جدایشیparting lineationواژههای مصوب فرهنگستاننوعی خطوارگی که در آن بینظمیها یا رشتههای نامشخص بر روی صفحات لایکبندی (lamination) دیده میشود
dispartingدیکشنری انگلیسی به فارسیدور زدن، شکافتن، منقسم کردن، جدا شدن، تقسیم شدن، هدف گیری کردن، جدا کردن
impartingدیکشنری انگلیسی به فارسیتحویل دادن، ابلاغ کردن، افشاء کردن، رساندن، بیان کردن، سهم دادن، بهرهمند ساختن، افاضه کردن