patternدیکشنری انگلیسی به فارسیالگو، طرح، مدل، نقش، سرمشق، انگاره، ملاک، صفات و خصوصیات فردی، نظیر بودن، مسطوره، همتا بودن، تقلید کردن، نقشه یا طرح ساختن، بعنوان الگو بکار بردن، بعنوان نمونه یا سرمشق بکار رفتن
الگوpatternواژههای مصوب فرهنگستانساختاری انتزاعی و قابل تقلید که نشاندهندة تعامل و روابط علّی میان عناصر است و ازطریق درک روابط دادههای موجود با یکدیگر استخراج میشود
patterningدیکشنری انگلیسی به فارسیالگوی، همتا بودن، تقلید کردن، نقشه یا طرح ساختن، بعنوان الگو بکار بردن، بعنوان نمونه یا سرمشق بکار رفتن
patternedدیکشنری انگلیسی به فارسیطرح دار، همتا بودن، تقلید کردن، نقشه یا طرح ساختن، بعنوان الگو بکار بردن، بعنوان نمونه یا سرمشق بکار رفتن
patterningدیکشنری انگلیسی به فارسیالگوی، همتا بودن، تقلید کردن، نقشه یا طرح ساختن، بعنوان الگو بکار بردن، بعنوان نمونه یا سرمشق بکار رفتن
patternedدیکشنری انگلیسی به فارسیطرح دار، همتا بودن، تقلید کردن، نقشه یا طرح ساختن، بعنوان الگو بکار بردن، بعنوان نمونه یا سرمشق بکار رفتن
دور شدآمدtraffic patternواژههای مصوب فرهنگستانمسیر مشخص پرواز هواگَرد در هنگام تقرب یا ترک فرودگاه متـ . دورِ ترافیک