presentدیکشنری انگلیسی به فارسیحاضر، زمان حال، هدیه، زمان حاضر، تقدیم، پیشکش، تحفه، اهداء، بخشش، سوقات، ره اورد، سفته، عطا، عطیه، ارائه دادن، معرفی کردن، بخشیدن، اهداء کردن، عرضه داشتن، تقدیم داشتن، موجود، فعلی، اکنون، اماده
presentimentدیکشنری انگلیسی به فارسیپیش فرض، دلهره، حس، عقیده قبلی نسبت بچیزی، روشن بینی قبلی، احساس وقوع امری از پیش
presentimentدیکشنری انگلیسی به فارسیپیش فرض، دلهره، حس، عقیده قبلی نسبت بچیزی، روشن بینی قبلی، احساس وقوع امری از پیش
زمان حال گستردهextended presentواژههای مصوب فرهنگستانگسترهای زمانی فراتر از برهۀ کنونی که با توجه به موضوع ممکن است یک بازۀ زمانی مشخص از گذشته تا آینده را در برگیرد متـ . حال گسترده