اثر چرخدندهایratchet effectواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی در بازی که برگشت از آن به دلیل برخی از رخدادها ناممکن میشود
rasedدیکشنری انگلیسی به فارسیمادر شدن، با خاک یکسان کردن، خراش دادن، خراشیدن، تراشیدن، له کردن، ستردن، محو کردن
tracedدیکشنری انگلیسی به فارسیردیابی، دنبال کردن، ردیابی کردن، رسم کردن، ترسیم کردن، ضبط کردن، کشیدن، اثر گذاشتن، پی کردن، پی بردن به