racesدیکشنری انگلیسی به فارسیمسابقات، مسابقه، نژاد، نسل، قوم، دور، تبار، دوران، طایفه، گردش، طبقه، مسابقه دادن، دویدن، بسرعت رفتن، سرعت گرفتن
rachisدیکشنری انگلیسی به فارسیrachis، ساقه، تیره پشت، اندام ساقهای یا محوری، مهرههای پشت، ستون فقرات، دیرک مشترک
raciestدیکشنری انگلیسی به فارسیعجیب ترین، با مزه، با نشاط، جلف، تند، مهیج، دارای طعم اصلی، با روح، دارای صفات اصلی و نژادی
gracesدیکشنری انگلیسی به فارسیآرزوها، زیبایی، ظرافت، بخشش، جذابیت، منت، اقبال، ملاحت، بخشندگی، قرعه، تایید، دعای فیض و برکت، خوش نیتی، خوش اندامی، افسون گری، زینت بخشیدن، موردلطف قراردادن، اراستن، تشویق کردن، لذت بخشیدن
disgracesدیکشنری انگلیسی به فارسیتنگناها، رسوایی، فضاحت، عار، افتضاح، سیهرویی، بیابرویی، خوار کردن، خفتاوردن بر، مفتضح کردن