rambleدیکشنری انگلیسی به فارسیخرگوش، سخن بی ربط، سخن بی معنی، ولگردی، پریشانی، بی هدفی، سر گردانی، کردن، پرسه زدن
ramblesدیکشنری انگلیسی به فارسیrambles، سخن بی ربط، سخن بی معنی، ولگردی، پریشانی، بی هدفی، سر گردانی، کردن، پرسه زدن
rambleدیکشنری انگلیسی به فارسیخرگوش، سخن بی ربط، سخن بی معنی، ولگردی، پریشانی، بی هدفی، سر گردانی، کردن، پرسه زدن
scrambleدیکشنری انگلیسی به فارسیتقلا کردن، تقلا، تلاش، کوشش، املت درست کردن، بزحمت جلو رفتن، با دست و پا بالا رفتن
تندخیزیscrambleواژههای مصوب فرهنگستانبرخاستن هواپیما به سریعترین وجه ممکن با هدف رهگیری هوایی که متعاقب آن دستور مأموریت نیز ابلاغ شود