آمیزة خطمشیpolicy mixواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای متوازن از سیاستها و ابزارهای سیاستی که برای دستیابی به هدف مشترک همراه با هم به کار گرفته میشوند متـ .آمیزة سیاستی
مغز پردهلغتنامه دهخدامغز پرده . [ م َ پ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) پرده ای از دماغ که ام الرقیق نیز گویند. (ناظم الاطباء).
مگس ریدهلغتنامه دهخدامگس ریده . [ م َ گ َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آلوده شده و چرکین شده به واسطه ٔ مگس . (ناظم الاطباء).
ردهبندی جوانانyoung rider classificationواژههای مصوب فرهنگستانردهبندی ثانویهای در دور فرانسه که در پایان هر مرحله میان دوچرخهسواران جوان، زیر 25 سال، انجام میشود و برندة آن در مرحلة بعد پیراهن سفیدی بر تن میکند
mixدیکشنری انگلیسی به فارسیمخلوط کردن، مخلوط، اختلاط، امیزه، درهم کردن، امیختن، اشوردن، سرشتن، قاتی کردن، بهم زدن