reboundدیکشنری انگلیسی به فارسیعقب نشینی، واکنش، اعاده، دوباره بجای اول برگشتن، برگشتن، حرکت ارتجاعی داشتن، جهش کردن، منعکس شدن، پس زدن، دارای قوه ارتجاعی
کمقندخونی بازگشتیrebound hypoglycemiaواژههای مصوب فرهنگستانکاهش قند خون براثر قطع ناگهانی تغذیۀ وریدی تام
جستورزیtrampolining, rebound tumblingواژههای مصوب فرهنگستانورزشی که در آن حرکات ورزشی ـ نمایشی با پرش بر روی جستانه اجرا میشود
نظریۀ برگشت کشسانelastic rebound theoryواژههای مصوب فرهنگستاننظریهای که بر پایۀ آن جنبشهای برشی (shearing motions) در گسل زمانی روی میدهد که کُرنش جمعشده در نزدیکی گسل بر تنشِ اصطکاک ایستایی چیره شود
reboundedدیکشنری انگلیسی به فارسیعقب افتاده، دوباره بجای اول برگشتن، برگشتن، حرکت ارتجاعی داشتن، جهش کردن، منعکس شدن، پس زدن
reboundsدیکشنری انگلیسی به فارسیrebounds، واکنش، اعاده، دوباره بجای اول برگشتن، برگشتن، حرکت ارتجاعی داشتن، جهش کردن، منعکس شدن، پس زدن
reboundedدیکشنری انگلیسی به فارسیعقب افتاده، دوباره بجای اول برگشتن، برگشتن، حرکت ارتجاعی داشتن، جهش کردن، منعکس شدن، پس زدن
reboundsدیکشنری انگلیسی به فارسیrebounds، واکنش، اعاده، دوباره بجای اول برگشتن، برگشتن، حرکت ارتجاعی داشتن، جهش کردن، منعکس شدن، پس زدن