شغنگلغتنامه دهخداشغنگ . [ ش َغ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان صوغان بخش بافت شهرستان سیرجان . سکنه ٔ آن 294 تن . آب آن از قنات . محصول عمده ٔآن غلات و خرماست . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
شغنیلغتنامه دهخداشغنی . [ ش ُ / ش ِ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به شغنان که موضعی است در ترکستان . || لهجه ای است که در شغنان بدان تکلم کنند و از شعب روشانی است . (فرهنگ فارسی معین ).
زغنگلغتنامه دهخدازغنگ . [ زَ غ َ ] (اِ) برجستن گلوباشد که به عربی فواق گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ازفرهنگ فارسی معین ). فواق . زروغ . (ناظم الاطباء). فواق . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 299). ژغنگ : مرا رفیقی پرسید کین غریو ز چیست
زغینیلغتنامه دهخدازغینی . [ زُ غ َ ] (اِخ ) محمدبن عبدالعزیز فقیه ، مؤلف احکام القضاة است . (منتهی الارب ).
شجنیلغتنامه دهخداشجنی . [ ش ِ ] (اِخ ) محمدبن حسن بن علی بن احمدبن ناصربن عبداﷲبن علی بن احمدبن اسماعیل شجنی ذماری ، مورخ ، ادیب و شاعر است و در سال 1200 هَ . ق . یا بعد از این سال بدنیا آمد و در سال 1286 هَ . ق . درگذشت . ال