scopesدیکشنری انگلیسی به فارسیمحدوده ها، حوزه، قلمرو، وسعت، هدف، میدان، میدان دید، طرح نهایی، نقطه توجه، نوسان نما، ازادی عمل
escapesدیکشنری انگلیسی به فارسیفرار می کند، گریز، فرار، رهایی، فر، گریختن، فرار کردن، رستن، رهایی جستن، خلاصی جستن، جان بدر بردن، در رفتن
landscapesدیکشنری انگلیسی به فارسیمناظر طبیعی، چشم انداز، منظره، خاکبرداری وخیابان بندی کردن، دور نما، با منظره تزئين کردن