separateدیکشنری انگلیسی به فارسیجداگانه، جدا کردن، مجزا کردن، تفکیک کردن، سوا کردن، جدا، مجزا، منفصل، علیحده، اختصاصی
جدا ازseparated formواژههای مصوب فرهنگستاندر آییننامة کالای خطرناک، اصطلاحی برای بیان فاصلة استقرار کالاهای مربوط به زیرگروههای مختلف از یکدیگر که دستکم 6 متر است
جداچاپoffprint/ off-print, overprint, run-on, separateواژههای مصوب فرهنگستاننسخهای از یک مقاله یا یک فصل یا بخشی از یک اثر که بهصورت جداگانه چاپ میشود