spitدیکشنری انگلیسی به فارسیتف انداختن، تف، سیخ، بزاق، شمشیر، میله، رطوبت، سیخ کباب، دشنه، اب دهان، خدو، اب دهان پرتاب کردن، به سیخ کشیدن، بسیخ کشیدن، بیرون پراندن
speedدیکشنری انگلیسی به فارسیسرعت، شتاب، تندی، حالت، میزان شتاب، کامیابی، درجه تندی، وضع، سرعت گرفتن، کامیاب بودن، باسرعت راندن، شانس خوب داشتن
کاوش نیشکلنگیspit excavationواژههای مصوب فرهنگستانروشی مرسوم در کاوشهای باستانشناختی که در آن هر بار قشری به ضخامت پنج تا ده سانتیمتر بهدلخواه از سطح کار برداشته میشود