splitدیکشنری انگلیسی به فارسیشکاف، انشعاب، نفاق، ترک، رخنه، دو بخشی، چاک، شکافتن، خرد وقطعه قطعهکردن، دونیم کردن، از هم جدا کردن، فتق داشتن
شخصیتدیکشنری فارسی به انگلیسیbeing, character, complexion, heart, individuality, person, personage, personality, presence, split personality
splitدیکشنری انگلیسی به فارسیشکاف، انشعاب، نفاق، ترک، رخنه، دو بخشی، چاک، شکافتن، خرد وقطعه قطعهکردن، دونیم کردن، از هم جدا کردن، فتق داشتن
تَرَک یخزادfrost crack, frost splitواژههای مصوب فرهنگستانشکاف (splitling) شعاعی در طول ساقه و شاخههای درخت براثر تنشهای داخلی ناشی از درجۀ حرارت پایین
تفکیک وسایل سفرmodal split, mode splitواژههای مصوب فرهنگستانتعیین درصد استفادۀ افراد از وسایل نقلیۀ عمومی و شخصی