staffsدیکشنری انگلیسی به فارسیکارکنان، کارمندان، پرسنل، هیئت، اعضاء، چوبه، تیر، چوب بلند، چوب پرچم، افسران و صاحبمنصبان، با کارمند مجهز کردن و شدن
stuffsدیکشنری انگلیسی به فارسیمواد غذایی، چیز، ماده، جنس، پارچه، چرند، کالا، پر کردن، تپاندن، چپاندن، انباشتن