swatheدیکشنری انگلیسی به فارسیشلاق زدن، نوار، راه باریک، پیچیدگی، ردیف باریک، اثر ماشین چمن زنی، فتق بند، پیچیدن، قنداق کردن
swathesدیکشنری انگلیسی به فارسیسواحل، نوار، راه باریک، پیچیدگی، ردیف باریک، اثر ماشین چمن زنی، فتق بند، پیچیدن، قنداق کردن
درو ـ ردیفکنswatherواژههای مصوب فرهنگستانماشینی که محصول را درو میکند و آن را به شکل نوارها یا ردیفهای باریکی بر روی زمین باقی میگذارد
swathesدیکشنری انگلیسی به فارسیسواحل، نوار، راه باریک، پیچیدگی، ردیف باریک، اثر ماشین چمن زنی، فتق بند، پیچیدن، قنداق کردن
باریکۀ تصویربرداریimage swath/ image swatheواژههای مصوب فرهنگستانمنطقه یا ناحیهای که در یک بازۀ زمانی با یک فرستنده پرتودهی یا با آشکارسازی که بر هواپیما یا ماهواره نصب شده است مشاهده میشود متـ . پهنای باریکۀ تصویربرداریimage swath width