terminatesدیکشنری انگلیسی به فارسیپایان می یابد، خاتمه دادن، پایان دادن، پایان یافتن، منجر شدن، بپایان رساندن، منقضی کردن، فسخ کردن، محدود کردن
terminateدیکشنری انگلیسی به فارسیخاتمه دادن، پایان دادن، پایان یافتن، منجر شدن، بپایان رساندن، منقضی کردن، فسخ کردن، محدود کردن، محدود
پایان خدمات راداریradar service terminatedواژههای مصوب فرهنگستاندر مراقبت پرواز، عبارتی که مراقب پرواز فرودگاه با اعلام آن به خلبان اطلاع میدهد که در هنگام تماس راداری، خدمات راداری، دیگر برای او فراهم نیست
exterminatedدیکشنری انگلیسی به فارسینابود شد، دفع افات کردن، منهدم کردن، منقرض کردن، بکلی نابود کردن، خرد کردن، بر انداختن
پایان خدمات راداریradar service terminatedواژههای مصوب فرهنگستاندر مراقبت پرواز، عبارتی که مراقب پرواز فرودگاه با اعلام آن به خلبان اطلاع میدهد که در هنگام تماس راداری، خدمات راداری، دیگر برای او فراهم نیست