tryدیکشنری انگلیسی به فارسیتلاش كردن، امتحان، کوشش، ازمایش، ازمون، سعی کردن، تلاش کردن، کوشش کردن، کوشیدن، تجربه کردن، محک کردن، ازمودن، محاکمه کردن، جدا کردن، سر و دست شکسن
پستاژکtrypomastigoteواژههای مصوب فرهنگستانخصوصیت ظاهری تکیاختۀ تریپانوزوم در مرحلهای از تکوین که در آن کینتوپلاست (kinetoplast) در پشت هسته قرار دارد و پردۀ مواج (undulating membrane) کامل است
آبچلیک شنکاو سینهنخودیTryngites subruficollisواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از تیرۀ آبچلیکیان و راستۀ سلیمسانان با بدن کوچک و سر تقریباً مدور که دو طرف سرش زرد نخودی است