working outدیکشنری انگلیسی به فارسیکار کردن، حل کردن، از کار دراوردن، تعبیه کردن، تدبیر کردن، در اثر زحمت و کار ایجاد کردن
حافظۀ کوتاهمدتshort term memory, immediate memory, short term store, primary memory, working memoryواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از دستگاه حافظه که ظرفیت محدودی دارد و اطلاعات را صرفاً برای مدت اندکی در خود نگه میدارد