آزاردنلغتنامه دهخداآزاردن . [ دَ ] (مص ) (از پهلوی آزاریتن ، بمعنی خستن و رنجانیدن ) ایذاء. اذیت . رنجاندن . رنجه کردن . گزند و صدمه و آسیب رسانیدن . آزردن . آزار دادن . عذاب دادن . خرابی و ویرانی کردن . بریدن . خستن . ریش و افکار کردن . بخشم آوردن . آزرده شدن . رنجیدن :
آجاریدنلغتنامه دهخداآجاریدن . [ دَ ] (مص ) در فرهنگها چنین کلمه ای ضبط نشده ، ولی در این بیت ناصرخسرو اگر تحریفی در آن راه نیافته باشد ظاهراً به معنی درگذشتن و تخطی و تجاوز باشد : نشانه ی ْ بندگی شکر است و هرگز مردم داناز نسپاسی ز حد بندگی اندر، نیاجارد.<p cla
هزاردینلغتنامه دهخداهزاردین . [ هََ ] (اِخ ) دهی است از بخش قلعه زراس شهرستان اهواز. جلگه ای است گرم و دارای 68 تن سکنه می باشد. آب آن از چاه و قنات و محصول آن غله است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
نیازاردنلغتنامه دهخدانیازاردن . [ ن َ دَ ] (مص منفی ) نیازردن . آزرده نشدن . نرنجیدن . رنجه نگردیدن . مقابل آزاردن و آزردن : آز بگذار تا نیازاری کاز آرد به روی ها خواری . سنائی .تا توانم دلت به دست آرم ور بیازاریم نیازارم . <p
گوشمال خوردنلغتنامه دهخداگوشمال خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ](مص مرکب ) سیاست دیدن . تنبیه شدن . مالیده شدن گوش . آزاردن و تنبیه شدن را و در فرمان آمدن : گر پند به گوش در نکردم از زخم تو گوشمال خوردم . نظامی .<b
آزارفرهنگ فارسی عمید۱. اذیت؛ آسیب؛ گزند: ◻︎ آزار بیش زاین گردون بینی / گر تو به هر بهانه بیازاری (رودکی: ۵۱۱).۲. عملی که موجب رنجش دیگری شود؛ رنجش.۳. (بن مضارعِ آزردن و آزاردن) = آزردن۴. (صفت) آزارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دلآزار، زیردستآزار، مردمآزار.۵. (اسم) [قدیمی] بیماری؛ ناخوشی؛ دردو
آزردنلغتنامه دهخداآزردن . [ زَ دَ ] (مص ) رنجیدن . دلگیر شدن . دلتنگ شدن . رنجیده شدن . متأثر گشتن . تأذّی . ملول شدن . متألم گردیدن . آزرده شدن . دلخور شدن : نه آن زین بیازرد روزی بنیزنه این را از آن اندهی بود نیز. ابوشکور.مشو ش