آشمیدنلغتنامه دهخداآشمیدن . [ ش َ دَ ] (مص ) مخفف آشامیدن : خوش دل شد و آرمید با اوهم خوردو هم آشمید با او.نظامی .
اشمذینلغتنامه دهخدااشمذین . [ اَ م َ ذَ ] (اِخ ) دو کوه است بین مدینه و خیبر. (از مراصد الاطلاع ). رجوع به اشمذان شود.
اشمذانلغتنامه دهخدااشمذان . [ اَ م َ ] (اِخ ) اشمذین . بلفظ تثنیه بقولی در شعر رزاح بن ربیعة العذری برادر قصی به مادرش :جمعنا من السر من اشمذین و من کل حی جمعنا قبیلا.نام دو کوه است . نصر گوید: اشمذان تثنیه ٔ اشمذ دو کوه است در میان مدینه و خیبر که دو قبیله ٔ جهینه و اشجع بدان فرودآ
آشامیدنلغتنامه دهخداآشامیدن . [ دَ ] (مص ) بلعیدن یعنی فروبردن مایعی . نوشیدن . نوش کردن . درکشیدن . کشیدن . گساردن (در شراب ). آشمیدن . پیمودن (باده ). خوردن . حسو. (دهار). شرب . تکرّع . تجرّع . تشرّب . احتسا. تَرَمﱡق : حصیری ... می آمد دُردی آشامیده . (تاریخ بیهقی ).<br