آغالشلغتنامه دهخداآغالش . [ ل ِ ] (اِمص ) عمل و اسم مصدر آغالیدن . بدآموزی و تحریک و انگیختن و تحریض و تحریص و اغراء و تهییج و برفژولیدن و وژولیدن بجنگ و فتنه و فساد و خصومت . تحریش و ایساد و تغریش میان دو جانور. تیز کردن کسی را بر دیگری . شورانیدن بر یکدیگر. خبث کردن میان دو تن . میان دو کس ب
اغالشلغتنامه دهخدااغالش . [ اَ ل ِ ] (اِ) بمعنی آغالش است که شورش انگیختن و بدآموزی و تحریض کردن نادانان بجهت خصومت انداختن میان مردم باشد و آن را بعربی اغرا گویند. (برهان ) (آنندراج ). آغالش و اغوا و برانگیختن و ترغیب و تحریض بر گناه . (ناظم الاطباء). رجوع به آغالش شود.
اغلظلغتنامه دهخدااغلظ. [ اَ ل َ ] (ع ن تف ) درشت تر. ستبرتر. (آنندراج ). نعت تفضیلی از غلظت . بمعنی ستبرتر. زفت تر. غلیظتر. (یادداشت بخط مؤلف ): اغلظ المواطی الحصی علی الصفا. (مجمع الامثال میدانی ذیل اخبث ).
آغلیسلغتنامه دهخداآغلیس . (از یونانی ، اِ) (بمعنی طاهر) فنجنکشت . (مخزن الادویه ). پنج انگشت . فنطافلون . ذو خمسة اوراق . ذو خمسةاصابع. دل آشوب . سگسنبویه . فقد. فقده . سیسبان . اثلق .بنطافلن . بنطاباطیس . بنطاطومن . بنطادقطولن . آغنس .
اغالشلغتنامه دهخدااغالش . [ اَ ل ِ ] (اِ) بمعنی آغالش است که شورش انگیختن و بدآموزی و تحریض کردن نادانان بجهت خصومت انداختن میان مردم باشد و آن را بعربی اغرا گویند. (برهان ) (آنندراج ). آغالش و اغوا و برانگیختن و ترغیب و تحریض بر گناه . (ناظم الاطباء). رجوع به آغالش شود.
برآغالشلغتنامه دهخدابرآغالش . [ ب َ ل ِ ] (اِمص مرکب ) اسم مصدر است از برآغالیدن . رجوع به برآغالیدن و آغالش شود.
آغالفرهنگ فارسی عمید۱. = آغالیدن۲. آغالنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): بدآغال، مردآغال.۳. (اسم مصدر) تحریک؛ آغالش.
تند کردنلغتنامه دهخداتند کردن . [ ت ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برآغالانیدن کسی : آغالش ؛ تند کردن دو تن بر یکدیگر. (فرهنگ اسدی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || سریع کردن در رفتارو حرکت . || زبان گز کردن غذا با افزودن ادویه و جز آن . رجوع به تند و دیگر ترکیبهای آن شود.
برآغالشلغتنامه دهخدابرآغالش . [ ب َ ل ِ ] (اِمص مرکب ) اسم مصدر است از برآغالیدن . رجوع به برآغالیدن و آغالش شود.