حزرملغتنامه دهخداحزرم . [ ح َ رَ ] (اِخ ) نام کوهی است بر دشت بنی اسد و نام آن در هجاء اخطل مر جریر را یاد شده است . (معجم البلدان ).
آزرملغتنامه دهخداآزرم . [ زَ ] (اِ) شرم . حیا.ادب . نرمی . رفق . لطف و ملایمت در گفتار : چو پرسدْت پاسخ ورا نرم گوی سخنهای به آزرم و باشرم گوی . فردوسی .خردمند بی شرم خواند مراچو خاقان بی آزرم داند مرا. فر
آزرملغتنامه دهخداآزرم . [ زَ ] (اِخ ) آزرمی . آزرمیدخت : یکی دختری داشت آزرم نام ز تاج بزرگان شد او شادکام همی بود بر تخت بر چار ماه به پنجم شکست اندرآمد بگاه .فردوسی .
اجراملغتنامه دهخدااجرام . [ اِ ] (ع مص ) گناه کردن . اِجترام . (منتهی الارب ). جرم کردن . (زوزنی ). || گناه جستن : اجرم َ علیه ؛ گناه جست بر وی و جنایت نهاد و کذلک اجرم الیه . || بزرگ و کلان گردیدن . || صاف شدن گونه : اجرم لَونه . || اَجرَم الدم ُ به ؛ چسبید خون به وی . || صاف شدن آواز. (منتهی