ابتعاثلغتنامه دهخداابتعاث . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بعث . (زوزنی ). نَشر. برانگیختن . فرستادن . (حبیش تفلیسی ). گسیل کردن . ارسال .
اِبتعثَدیکشنری عربی به فارسیعازم شد , ارسال شد , اعزام شد , روانه شد , فرستاده شد , مبعوث (فرستاده) شد
حبطاتلغتنامه دهخداحبطات . [ ح َ ب َ / ح َ ب ِ ] (اِخ ) اولاد حارث بن مالک بن عمرو، ملقب به حبط یا حبط.
ابتاتلغتنامه دهخداابتات . [ اِ ] (ع مص ) بریدن (کار و حکم ). || عزم قطعی و جزمی کردن . || عقد نکاح دائم . || عاجز گردانیدن کسی را از رسیدن به قافله . درمانده کردن . || طلاق بائن دادن .
ابتیاضلغتنامه دهخداابتیاض . [ اِ ] (ع مص ) خود درپوشیدن . (زوزنی ). خود بر سر گرفتن . کلاه خود بر سر نهادن .