ابلاغلغتنامه دهخداابلاغ . [ اِ ] (ع مص ) رسانیدن . گذاردن (پیام ). ایصال . انهاء. || انذار. (تاج المصادر بیهقی ).
ابلاغفرهنگ فارسی عمید۱. رساندن نامه یا پیام به کسی.۲. (حقوق) رساندن نامههای قضایی به گیرنده بهوسیلۀ مٲمور.۳. (اسم) (حقوق) [مجاز] ابلاغیه.
ابلاقلغتنامه دهخداابلاق . [ اِ ] (ع مص ) پیسه شدن . || سپید دست و پا شدن تا ران . || تمام گشادن دروازه را. فاگشادن در. || بند کردن . بستن . (ازاضداد است ). || بچه ٔ ابلق برآوردن فحل .
إبلاغٌ عندیکشنری عربی به فارسیلو دادن , گزارش دادن , بدگويي کردن از , سخن گفتن , تقبيح کردنِ , محکوم کردنِ
ابلاغیهفرهنگ فارسی معین(اِ یِّ یا یَُ) [ ع . ] (اِ.) ورقه ای که از طرف مقامات ذی صلاحیت صادر شود و مطلبی را ابلاغ کنند.
ابلاغیهفرهنگ فارسی معین(اِ یِّ یا یَُ) [ ع . ] (اِ.) ورقه ای که از طرف مقامات ذی صلاحیت صادر شود و مطلبی را ابلاغ کنند.
کورابلاغلغتنامه دهخداکورابلاغ . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان گاودول که در بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع است و 247 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کورابلاغلغتنامه دهخداکورابلاغ . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان قره قویون که در بخش حومه ٔ شهرستان ماکو واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
قاشقابلاغلغتنامه دهخداقاشقابلاغ . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چالدران بخش سیه چشمه ٔ شهرستان ماکو. در 9هزارگزی جنوب باختری سیه چشمه و 4هزارگزی جنوب باختری راه ارابه رو خزرلی به گل آشاقی واقع و موقع جغرافیائی آن کوهستانی و سرد
قشقابلاغلغتنامه دهخداقشقابلاغ . [ ق َ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قطور بخش حومه ٔ شهرستان خوی واقع در 20500 گزی جنوب باختری خوی و 6500 گزی شمال ارابه رو خوی به قطور. موقع جغرافیایی آن دره و هوای آن سردسیری سالم و سکنه ٔ آن <sp
ترسابلاغلغتنامه دهخداترسابلاغ . [ ت َ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دشت بیل که در بخش اشنویه ٔ شهرستان ارومیه و 19هزارگزی خاوری اشنویه و هزارگزی خاور راه ارابه رو آغ بلاغ قرار دارد. دامنه و سردسیر است و 102 تن سکنه دارد.آب آن از