بوالمثللغتنامه دهخدابوالمثل . [ بُل ْ م َ ث َ ] (اِخ ) ابوالمثل بخاری : همی حسد برم و سال و ماه رشک برم بمرگ بوالمثل و مرگ شاکر و جلاب . ابوطاهر خسروانی .رجوع به ابوالمثل شود.
استهفرهنگ فارسی عمید= هسته: ◻︎ کسی بیعیب نَبوَد در زمانه / رطب را استه باشد در میانه (ابوالمثل: مجمعالفرس: استه).
فاژیدنفرهنگ فارسی عمیدخمیازه کشیدن؛ دهاندره کردن؛ فاژه کردن؛ فاژه کشیدن: ◻︎ شراب شب و نشئهٴ آن نیرزد / به فاژیدن بامداد خمارش (ابوالمثل بخاری: شاعران بیدیوان: ۶۷).
بادپیچفرهنگ فارسی عمیدتاب؛ ریسمانی که از جایی آویزان میکردند و در آن مینشستند تا به جلو و عقب حرکت کنند؛ آورک؛ اورک؛ بازام: ◻︎ ز تاک خوشه فروهشته وز باد نوان / چو زنگی شده بر بادپیچ بازیگر (ابوالمثل بخارایی: صحاحالفرس: بادپیچ)
آلرلغتنامه دهخداآلر. [ ل َ ] (اِ) سرین . آلست . آرست : بیکی گرم تپانچه که بر آن آلر تو بزدم جنگ چه سازی چه کنی بانگ و ژغار؟ ابوالمثل بخاری .بینی آن جزبن اندام تو و آلر توجان من باد فدای پدر و مادر تو. طیا