لغتنامه دهخدا
ابولؤلؤ. [ اَ ل ُءْ ل ُءْ ] (اِخ ) فیروز. غلام مغیرةبن شعبه . طبری گوید: او حبشی بود و ترسا و درودگری کردی و هر روز مغیره را دو درم دادی . روزی این فیروز سوی عمر آمد و او بامردی نشسته بود گفت یا عمر مغیره بر من غلّه نهاده است و گران است و نتوانم دادن بفرمای تاکم کند. گفت چن