اجبارلغتنامه دهخدااجبار. [ اِ ] (ع مص ) جبر. بستم بر کاری داشتن . (زوزنی ) (منتهی الارب ). بستم بر سر کاری داشتن . (تاج المصادر). || بمذهب جبر منسوب کردن . (منتهی الارب ). نسبت کردن با مذهب جبر. (تاج المصادر). || اکراه . مقابل اختیار.
اجبار 2compulsionواژههای مصوب فرهنگستانحالتی ذهنی که در آن فرد احساس میکند عملی تکراری را باید انجام دهد و قادر به مقاومت در برابر آن نیست
اجبار 2compulsionواژههای مصوب فرهنگستانحالتی ذهنی که در آن فرد احساس میکند عملی تکراری را باید انجام دهد و قادر به مقاومت در برابر آن نیست
ضدِاجبارcountercompulsionواژههای مصوب فرهنگستاناجبار ثانویهای که برای جلوگیری از تداوم اجبار اصلی جانشین آن میشود
اجبار 2compulsionواژههای مصوب فرهنگستانحالتی ذهنی که در آن فرد احساس میکند عملی تکراری را باید انجام دهد و قادر به مقاومت در برابر آن نیست
اجبارگونگی جنسیsexual compulsion, sexual compulsivityواژههای مصوب فرهنگستاننوعی رفتار یا عمل ذهنی قالبی و خشک و تحمیلکننده که برای کاهش اضطراب یا ناراحتی انجام میگیرد