اجماللغتنامه دهخدااجمال . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ جمل . شتران نر : بر پشت افیال و اجمال به سرندیب برد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
اجماللغتنامه دهخدااجمال . [ اِ ] (ع مص ) اجمال شحم ؛ گداختن پیه را. بگداختن چربش . (منتهی الارب ). || اجمال در طلب ؛ آهستگی کردن در طلب و افراط نکردن . (منتهی الارب ). || اجمال شی ٔ؛ گرد آوردن آن بعد از پراکندگی . (منتهی الارب ) (تاج المصادر). || اجمال حساب ؛ جمله کردن آن . (منتهی الارب ). ||
اجمالفرهنگ فارسی عمید۱. بهکوتاهی سخن گفتن؛ گفتن مطلبی بهاختصار.۲. (اسم) خلاصه.۳. [قدیمی] نیکی کردن در حق دیگران.
اجمالفرهنگ فارسی معین( اِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) به اختصار سخن گفتن ؛ مبهم و نارسا گفتن . 2 - (اِ.) سخن خلاصه و مبهم .
ازمائیللغتنامه دهخداازمائیل . [ اَ ] (اِخ ) نام وزیر ضحاک . (آثارالباقیه ). رجوع به التفهیم بیرونی ص 258 و رجوع به ارمائیل شود.
ازماللغتنامه دهخداازمال . [ اِزْ زِم ْ ما ] (ع مص ) درپوشیدن جامه را و پیچیده شدن بدان . (منتهی الارب ). ازملال .
اجمال التفصیللغتنامه دهخدااجمال التفصیل . [ اِ لُت ْ ت َ ] (ع اِ مرکب ) نام صنعتی است از علم بدیع و آن چنان است که اوّل چیزی را مجمل ذکر کنند بعد مفصل گردانند و معنی ترکیبی معروف و مصطلح اهل معانی آنکه کلام اوّل بر طریق اجمال آرند بعد از آن بعبارت دیگر تفصیل آن کنند.
ازموللغتنامه دهخداازمول . [ اِ م َ / اُ ] (ع ص ) آهو و گوزن بانگ کننده . (منتهی الارب ). بز کوهی بانگ کننده . (مهذب الاسماء). بز کوهی آوازکننده . ازموله .
اجمالاًلغتنامه دهخدااجمالاً. [ اِ لَن ْ ] (ع ق ) خلاصةً. مختصراً. ایجازاً. بالاجمال . بالجمله . مقابل تفصیلاً.
اجمال التفصیللغتنامه دهخدااجمال التفصیل . [ اِ لُت ْ ت َ ] (ع اِ مرکب ) نام صنعتی است از علم بدیع و آن چنان است که اوّل چیزی را مجمل ذکر کنند بعد مفصل گردانند و معنی ترکیبی معروف و مصطلح اهل معانی آنکه کلام اوّل بر طریق اجمال آرند بعد از آن بعبارت دیگر تفصیل آن کنند.
اجمالاًلغتنامه دهخدااجمالاً. [ اِ لَن ْ ] (ع ق ) خلاصةً. مختصراً. ایجازاً. بالاجمال . بالجمله . مقابل تفصیلاً.
بالاجماللغتنامه دهخدابالاجمال . [ بِل ْ اِ ] (ع ق مرکب ) (از: ب + ال + اجمال ) بطور اجمال . بطوراختصار. بالجمله . (ناظم الاطباء). مقابل بالتفصیل .
علی الاجماللغتنامه دهخداعلی الاجمال . [ ع َ لَل ْ اِ ] (ع ق مرکب ) مجملاً. بطور مجمل و نامعلوم . براجمال . باجمال . و رجوع به اجمال شود.
باجماللغتنامه دهخداباجمال . [ ج َم ْ ما ] (اِخ ) عمربن عبداﷲبن ابراهیم باجمال . یکی از فقهای شجاع صوفیه از مردم شبام به یمن . او راست : «تحفةالزاهد و غنیةالعابد» و «نوازع القلوب الی لقاء المحبوب » در حدیث و «الکتاب الجامع» در حدیث که ناقص مانده است . آل باجمال قبیله ای مشهور به حضرموت هستند و ح