ارغافلغتنامه دهخداارغاف . [ اِ ] (ع مص ) تیز نظر کردن . تیز کردن نظر را. (منتهی الأرب ). نگریستن با جد و جهد. (آنندراج ). || شتاب رفتن . (منتهی الأرب ). بشتاب رفتن . (آنندراج ).
ارغافلغتنامه دهخداارغاف . [ اَ ] (اِ) جوی آب . رودخانه . ارغا. ارغاو. ارغاب . رجوع به ارغا و ارغاب شود.
ارغاولغتنامه دهخداارغاو. [ اَ ] (اِ) جوی آب . (برهان ). رودخانه . (اداةالفضلاء) (برهان ). ارغا. (جهانگیری ). ارغاب . (برهان ). ارغاف : ز عشق دو رُخ چون ارغوانت بر دو رخم ز هر دو دیده دو ارغاو خون شده ست روان . سوزنی .روم شوم سوی کاس
یارغولغتنامه دهخدایارغو. (ترکی / مغولی ، اِ) به ترکی مغولی مؤاخذه و پرسش گناه و تفتیش آن باشد. (ازآنندراج ). یارغو و یرغو به معنی عدلیه و قانون و مدافعه ٔ مدعی و مدعی علیه است . (حاشیه ٔ ص کج تاریخ جهانگشای ج 1 از قاموس پاوه
ارغیولغتنامه دهخداارغیو. [ ] (اِخ ) ارغیوا. ارغیون . اهل ارغس . مردم ارغس . رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 15 و رجوع به ارغس شود.
ارغولغتنامه دهخداارغو. [ ] (اِخ ) یکی از اجداد پیغامبر اسلام (ص ). (از مجمل التواریخ و القصص ص 228). و ظاهراً مصحف رعو (جنات الخلود) یا ارغوا است . (تاریخ طبری ).
ارغالغتنامه دهخداارغا. [ اَ ] (اِ) جوی . (جهانگیری ). جوی آب . (برهان قاطع). ارغاو. ارغاب . ارغاف : بر دو رخسارش دو ارغا زآب چشم رفته از دست خیالش خواب چشم .شاه داعی شیرازی (از جهانگیری ).
ارغاملغتنامه دهخداارغام . [ اَ ] (اِ) ارغا. (جهانگیری ). ارغاو. ارغاب . ارغاف . جوی آب : فرازش پر از خون چو کوه طبرخون نشیبش ز اشکم چو ارغام و آغر.عمعق (از جهانگیری ).
ارغاولغتنامه دهخداارغاو. [ اَ ] (اِ) جوی آب . (برهان ). رودخانه . (اداةالفضلاء) (برهان ). ارغا. (جهانگیری ). ارغاب . (برهان ). ارغاف : ز عشق دو رُخ چون ارغوانت بر دو رخم ز هر دو دیده دو ارغاو خون شده ست روان . سوزنی .روم شوم سوی کاس