لغتنامه دهخدا
ازدهار. [ اِ دِ ] (ع مص ) درخشیدن . روشن گردیدن : ازدهر الوجه . (منتهی الارب ). ازدهر السراج ؛ تلألأ و اضاء. (قطر المحیط). || بدل نگاهداشت کردن و در دل داشتن چیزیرا. || شادمان شدن به چیزی . (منتهی الارب ). || شکوفه بیاوردن نبات . || کوشش فرمودن کسی را در کار. کوشش فرمودن صا