اشخاصلغتنامه دهخدااشخاص . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ شخص . شخص ها. تن ها. کالبدها. ج ِ شخص ، بمعنی کالبد مردم و جز آن و تن . (آنندراج ) : گرچه نه غایبند به اشخاص غایبندورچه نه ایدرند به افعال ایدرند. ناصرخسرو.سلطان اَشخاص را در طلب او اِشخاص
اشخاصلغتنامه دهخدااشخاص . [ اِ ] (ع مص ) در تعب انداختن . (منتهی الارب ). بی آرام کردن . کسی را مضطرب کردن . (از اقرب الموارد). || نفی بلد کردن . (منتهی الارب ). جلای وطن دادن . تبعید کردن : و موسی را برسبیل اشخاص به بغداد آوردند. (جهانگشای جوینی ). || گسیل کردن . (تاج
اشخاسلغتنامه دهخدااشخاس .[ اِ ] (ع مص ) غیبت کردن کسی را. || ترشروئی کردن در سخن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
اشخاص کردنلغتنامه دهخدااشخاص کردن . [اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گسیل کردن . روانه کردن . فرستادن : سلطان اَشخاص را در طلب او اِشخاص کردو در گرد مرکب او نرسیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
اشخاص کردنلغتنامه دهخدااشخاص کردن . [اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گسیل کردن . روانه کردن . فرستادن : سلطان اَشخاص را در طلب او اِشخاص کردو در گرد مرکب او نرسیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
اشخاص کردنلغتنامه دهخدااشخاص کردن . [اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گسیل کردن . روانه کردن . فرستادن : سلطان اَشخاص را در طلب او اِشخاص کردو در گرد مرکب او نرسیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).