اشفاقلغتنامه دهخدااشفاق . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ شَفَق ، بمعنی ناحیه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به شفق شود.
اشفاقلغتنامه دهخدااشفاق . [ اِ ] (ع مص ) کم کردن . (منتهی الارب ). اشفاق چیزی ؛ کم کردن آن . (از اقرب الموارد). || ترسیدن و یعدی بمِن ْ و حکی ابن درید و ابن فارس شَفَق َ و اشفق بمعنی و انکره اهل اللغة. (منتهی الارب ). اشفاق از کسی و بر کسی ؛ ترسیدن و بیم داشتن . || مهربانی کردن . و یعدی بعَلی
اصفاغلغتنامه دهخدااصفاغ . [ اِ ] (ع مص ) صفوف کنانیدن چیزی را، یعنی کسی را وادارکردن به اینکه چیزی را با دست بمالد. (منتهی الارب ).اقماح . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). کف مال کردن .
اصفاقلغتنامه دهخدااصفاق . [ اِ ] (ع مص ) بازگردانیدن چیزی را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). رد کردن و برگرداندن . (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). || اصفاق باب ؛ باز کردن در. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). فراز کردن در را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در فا کردن
اصفاکلغتنامه دهخدااصفاک . [ اَ ] (اِخ ) مرکز دهستان اصفاک بخش بشرویه ٔ شهرستان فردوس واقع در 37 هزارگزی شمال باختری بشرویه و 30 هزارگزی شمال مالرو عمومی نیگنان به زین آباد. محلی جلگه ، گرمسیر و سکنه ٔ آن <span class="hl" dir="
اصفاکلغتنامه دهخدااصفاک . [ اَ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای هفتگانه ٔ شهرستان فردوس که واقع است در جنوب دهستان نیگنان و شمال دهستان کروند. هوای دهستان گرم و در تابستان سوزان است . آب کلیه ٔ قراء ازقنوات تأمین میشود و محصول عمده ٔ آنها غلات ، تریاک ،گاورس و میوه هاست . کلیه ٔ آبادیهای این دهس
اسفاقلغتنامه دهخدااسفاق . [ اِ ] (ع مص ) باز کردن ، چنانکه در را. در فاکردن . (تاج المصادر بیهقی ). باز کردن در: اسفق الباب . (منتهی الارب ).
مُّشْفِقُونَفرهنگ واژگان قرآننگرانها - دلواپسان (کلمه مشفقون جمع اسم فاعل از باب افعال است ، و اشفاق به معناي نوعي ترس است . اشفاق عنايتي است که با خوف آميخته باشد ، چون مشفق کسي را گويند که مشفق عليه را دوست ميدارد ، و ميترسد بلايي به سر او آيد ، اين حالت را که ميترسد محبوبش در معرض آسيبي واقع شود اشفاق گويند ، و در قرآن فرمود
مُشْفِقِينَفرهنگ واژگان قرآننگرانها - دلواپسان (کلمه مشفقون جمع اسم فاعل از باب افعال است ، و اشفاق به معناي نوعي ترس است . اشفاق عنايتي است که با خوف آميخته باشد ، چون مشفق کسي را گويند که مشفق عليه را دوست ميدارد ، و ميترسد بلايي به سر او آيد ، اين حالت را که ميترسد محبوبش در معرض آسيبي واقع شود اشفاق گويند ، و در قرآن فرمود
الحاق کردنلغتنامه دهخداالحاق کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیوستن . چسبانیدن . ملحق کردن . منضم کردن . رجوع به اِلحاق شود : و شرایط اشفاق بر لوازم کرم الحاق کردی . (سندبادنامه ص 243).
مراحملغتنامه دهخدامراحم . [ م َ ح ِ ] (ع اِ) مهربانیها. ج ِ مرحمت . (غیاث اللغات ). رجوع به مرحمة و مرحمت شود : و مراحم حضرت صاحبقرانی شامل حال همگان گشته . (ظفرنامه ٔ یزدی ، از فرهنگ فارسی معین ).- ارباب مراحم و اشفاق ؛ مردمان مهربان و مشفق
نیکواعتقادیلغتنامه دهخدانیکواعتقادی . [ اِ ت ِ ] (حامص مرکب ) ایمان . خوش عقیدتی . حسن عقیدت . اخلاص : خداوند عالم را از دینداری و نیکواعتقادی و دانش و عدل کی بدان آراسته است برخورداری دهاد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 34). نیکواعتقادی مردم و اکرا